نمیدونم
سكوت وصبوريم را ب پاي ضعف وبي كسيم نگذار,دلم پايبندچيزهايي ست ك تو يادت نمي ايد...
.
.
..
..
این جمله رو اتفاقی تو یه سایت دیدم ..
ناخود اگاه دلم لرزید ...
چشمام بارونی شد ...
اخه میدونی ؟؟
حتی وقتی گفتن با کسی دیگس گوشامو گرفتم
چشمامو بستم ..
حتی نمیخواستم به این چرندیات فکر کنم
:(
شروع کردم به مرور کردن اون روز ها
همون وقتایی که مثه دیوونه ها مدام بهم میگفت دوسم داره
یا وقتایی که بغلم میکرد
یا وقتی گریه میکردم برق اشک تو چشماش داد میزد
و هزاران نشونه دیگه که یادم میومد
و با اطمینان یه نفس عمیق میکشیدم
و میگفتم مطمئنم که دوسم داره
امکان نداره جز من کسی تو زندگیش باشه
چقدر ساده ... چقدر احمق
دل خوش بودم به حرفاش .. حرفایی که باور کردم اما دروغ بود
دوستت دارم هایی که شنیدم اما تیکه کلامش بود
احساسشو باور کردم اما یه حس زود گذر بود
طفلی دل ساده ی من ...
چقدر درد کشید
چقدر شکسته شد
چقدر دروغ شنید
امان از یه حرفایی که زندگیتو داغون میکنه
مثه یه جمله
"دوستت دارم "
این جمله تموم زندگیمو زیر و رو کرد
آخه چرا ؟؟ همه میگن چرا به خاطرش از خودت میگذری؟
اخه میدونی
نمیتونم باور کنم .. هضمش هنوزم برام سخته ...
غیره ممکنه ... :(
من مامان دختر خیالیش "باران" بودم ...
همسر تو رویاهاش بودم
چی شد؟؟ چه جوری شد؟
دستای کی اونو از من گرفت ؟؟
_ نمیدونم ...
_ نمیدونم........